
باشگاه خبرنگاران جوان؛ زینب خوش اندیش _هرچه داریم از همان شبهایی است که مادربزرگ، چراغ گردسوز را روشن میکرد و با چشمانی اشکآلود میگفت: «امان از دل زینب!» آن شبها، خانهها مسجد میشد، و اشکها مدرسه. روضهها فقط اشک نبودند؛ روایت بودند. و روایت، چیزی فراتر از تاریخ است؛ روایت یعنی زنده نگهداشتن حقیقت.
باور کن آنچه جوانان این سرزمین را در دههی شصت راهی جبهه کرد، فقط اعلامیهها نبود. خیلیها از همان هیئتهای ساده آمده بودند؛ هیئتهایی که صدای سینهزنیشان، آوای لبیک بود. در آن هیئتها حسین را نهفقط برای گریستن، که برای برخاستن شناخته بودند.
دفاع مقدس، بازنویسی مکتب عاشورا بود؛ این بار روی خاک شلمچه و دهلاویه. همانجا بود که پسرک هجدهسالهای در وصیتنامهاش نوشت: «اگر به شهادت رسیدم، برایم روضهی حضرت قاسم بخوانید.» آنها همه چیزشان را از کربلا آموخته بودند؛ حتی نحوه مردن را.
اما روایت جنگ، فقط در میدان رقم نخورد. راویانی در پشت خاکریز هم بودند؛ مادرانی که خبر شهادت فرزندشان را شنیدند و فقط گفتند: «قربون حسین برم.» این روایتها رسمی نبودند، اما رساترین صدای مقاومت بودند. رسانهی ما، دل این مادرها بود.
سالها گذشت تا حاجقاسم بیاید و جملهای بگوید که تمام آن روایتها را در یک کلمه خلاصه کند: «ما ملت امام حسینیم.» این جمله فقط شعار نبود، استراتژی بود. چون حاجقاسم خوب میدانست که در عصر رسانه، جنگ اول در میدان روایت اتفاق میافتد.
در نبرد ۱۲ روزهی ایران و اسرائیل هم، همین ماجرا تکرار شد. دشمن موشک زد، اما ما روایت کردیم. از مادر شهیدی که گفت: «پسرم را فدای حرم کردم»، تا خبرنگاری که در زیر آوار، آخرین کلماتش را مخابره کرد: «ما هنوز ایستادهایم». اینها جنگ را بُردند، نه بمب.
ماجرای عاشورا اگر روایت نمیشد، امروز فقط یک شکست نظامی بود. اما روایت زینب(س) آن را به پیروزی ابدی تبدیل کرد. حالا ما وارث آن روایتیم. اگر روضه نخوانیم، اگر داستان کربلا و خرمشهر و غزه را تعریف نکنیم، دشمن برایمان قصه خواهد نوشت؛ آنطور که خودش میخواهد.
ما ملت امام حسینیم، چون روایت را بلدیم. چون اشک را بلدیم. چون کلمه را بلدیم. اینجا، هر اشک، یک سطر مقاومت است. هر مادر، یک رسانه. هر هیئت، یک سنگر. و هر نوجوان روضهخوان، یک راویِ تمدنساز. تا روایت زنده است، ما ایستادهایم.